میخواستم بنویسم برات. کلی چیز نوشتم تو ذهنم، یه عالمه. الان یادم نیست، باورت میشه؟ وضع حافظهم روزبهروز داره اسفناکتر میشه. هی همهچی رو یادم میره، یواشیواش دارم میترسم. عادی نیست این حجم از فراموشی، هست؟
میخواستم بنویسم که عاشق علوم فنونم، عاشق عروض و قافیه. میدونستی قافیهای که با "ی" تموم بشه غلطه؟ من نمیدونستم. این چند روز اقتصاد رو پرت کردم اونور و فقط علوم فنون خوندم.
میخواستم بنویسم که اون شب وقتی عین از فافا پرسید "پیشوند میکرو چیه؟" پیشدستی کردم و گفتم "طبقهبندی. البته اون پسوندشه راستی." منظورش یه میکروی دیگه بود. چی بود خدا؟ ده به توان منفی شیش؟ یه همچین چیزی. بیشعورا بهم خندیدن. البته حق داشتن خب، منم بودم میخندیدم.
میخواستم بنویسم که اولین فیلم ترسناک زندگیمو دیدم، آنابل کامز هوم. اونقدری که فکر میکردم ترسناک نبود، اما ترسناک بود. یه جاهاییش ما چشمامونو بستیم و عین گفت "دختره داره راه میره. سکههه افتاد. وای مرده!"
میخواستم بنویسم که اون شب رو پشتبوم بودم. قم که میریم میرم بالا چون میدونم اینجا همچین چیزی نصیبم نمیشه. میدونستی به جای اون نردبون ترسناک راهپله گذاشتن به طرف اتاقک آسانسور؟ منم نمیدونستم. نشسته بودم رو پلههه. به ماه نگاه کردم. ماه زرد بود. هوا کثیف شده. به کوه خضر نگاه کردم. گفته بودم خونه مامانجوناینا نزدیکِ نزدیک کوه خضره؟ دو سه تا خیابون فاصله داره تقریبا. سبزیشو دوست نداشتم. از سبز چمنی خوشم نمیاد، مخصوصا اگه اونجوری برق بزنه. راستی، یادته جریان کوه خضر چی بود؟ یه بار ازم پرسیدی.
میخواستم بنویسم که دوسِت دارم. خیلی خیلی بیشتر از عروض و قافیه، بیشتر از خوشحالی و حتی بیشتر از غم. بیشتر از شبای رو پشتبوم و بیشتر از آسمون و ماه تمیز. بیشتر از هرچیزی که دارم الان تو زندگیم. بلد نیستم بگم دیگه. کلمات یاری نمیکنن، طبق معمول وقتی که لازمشون دارم. دوستت دارم، همین.
درباره این سایت