+یه حس عجیبی دارم. می دونی، انگار واقعا خودمو سپردم به جریان رودخونه. دست از تقلا برداشتم. این چیز بدی نیست به نظرم، یه وقتایی همه نیاز به استراحت دارن. (من هنوز همون یاغی ای هستم که بودم، ولی فقط طغیان می کنم، نمی جنگم. حالا نمی دونم اصلا این چه طور ممکنه، ولی واقعا تو همین وضعیتم.)

+دوری این* رو برام فرستاده، می گه تو(یعنی من) خیلی infjی تو این کلیپ. دیدم راست می گه بابا، خیلی شبیه منه! درواقع از بیرون عین enfp به نظر می رسم در این مورد خاص، اما از درون همون infjم. خیلی بامزه ست. ببینید واقعا بهتون می خوره یا نه. اگر نمی دونید تیپ شخصیتی تون چیه هم، به اینجا مراجعه کنید.

+امروز هم که راهپیمایی بود. بگم که قبلش واقعا دلم شکست وقتی این همه نفرت رو دیدم. هرکس مختاره عقیده خودشو داشته باشه، اما چرا یه وقتایی دست از سیاه و سفید بودن بر نمی داریم؟ چرا خاکستری نیستیم؟ آره درسته، خیلی گند زدن، خیلی کثافت کاری کردن، اما واقعا در این حد که حتی یک نفر حاضر نیست پرچم بگیره دستش؟ واقعا؟ 

خودم رفتم پرچمو گرفتم، تو راهپیمایی هم تمام مدت گرفتمش بالا. حالا من که می دونم فردا صبح هم دستام درد می گیرن و هم صدام درنمیاد، ولی این راهپیمایی به اندازه مسابقه های والیبال عفاف نیست یعنی که تا دو روز بعدشون صدام در نمی اومد؟ 

+یکی از بچه های کلاسمون که پلاکارد مدرسه رو گرفته بود دستش، بهم اشاره کرد و گفت میای عوض؟ گفتم نه، من شاید به این پرچم افتخار کنم، اما اون پلاکارد یه جورایی مایه ننگ حساب می شه. :/

+واقعا آدم از رفتارای بعضیا خجالت می کشه، واقعا. اوضاع برعکس شده والا، بچه های هفتم و هشتم داشتن به پسرا تیکه می نداختن، اونا هم بهت زده نگاشون می کردن. یعنی دلم می خواست برم بزنم رو شونه شون، بگم grow the hell up! تازه نزدیک بود کنترلمو از دست بدم و از کلمات دیگه ای برای رسوندن منظورم استفاده کنم. خجالت آوره واقعا.

+وقتی چادر سرت می کنی، باید بیشتر مراقب رفتارت باشی. چون تو الان دیگه شخص خودت نیستی، تو نماینده یه تفکری. چرا دروغ می گی؟ چرا بددهنی می کنی؟ همین شماهایید که چادریا رو بدنام کردید. از همین تریبون اعلام می کنم، خاک بر سرت خانوم ن.ت کلاس نهم مدرسه علاقبند. خاک. تو. سرت.

جریان اینه که من و اون چهار تای دیگه، مامور بودیم و معذور. وقتی می گیم که معاونتون گفته تا زنگ نخورده حق ندارید برید بیرون، از طرف خودمون که حرف نزدیم. مسخره. اه.

چند تا از بچه های کلاس هم هستن که چادری ان و دهنشون چاک و بست نداره، هر وقتم دلشون بخواد دروغ می گن. به راحتی آب خوردن.

و من درک نمی کنم، فازت چیه که موقع اومدن و رفتن مدرسه چادر سرته، اما تو مدرسه مقنعه هم به زور نگه داشتی. فازت چیه که چادر می پوشی و پروفایلای تلگرام و واتس اپت همه با تاپ شلوارکن؟ دورویی تا چه حد؟ نفاق تا کجا؟

+اومدم خونه، دیدم بسته نشر جنگل اومده. خیلی زودتر از چیزی که انتظار داشتم. دو تا کتاب رو با عین شریکی خریدیم که جفتمونم بخونیم. the lovely bones و fangirl. فن گرل رو که ترجمه شو خوندم، ولی زبان اصلی یه چیز دیگه ست! لاولی بونز رو هم فیلمش رو دیدیم، که بسی زیبا بود. کتابش هم قاعدتا باید خوب باشه، هوم؟

+بابا یه همکار آمریکایی داره، سم. بعد بهش گفته بود که من انگلیسی سرم می شه تا حدودی و از این حرفا، گفته بود چه کتابی پیشنهاد می کنی برای دخترم؟ اونم کتاب forty rules of love الیف شافاک رو داده بوده گفته بوده که من اینو یه بار خوندم، خیلی قشنگه. هدیه. آره دیگه، می خواید همکار هم باشید از این همکار خفنا باشید!

*لینکش سالمه؟ ندارم رو کامپیوتر.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عسل نمدار کبودوال ایده های برای کسب کار اسباب کشی محمد حسینخانی نگاره طوبی دفتر شعر✏ Connor Michael فیلسوف حکیم ارد بزرگ خراسانی / Philosopher Orod The Great