صبح ساعت شیش از خواب بیدار می‌شی تا تمرینای ریاضی رو بنویسی. اصلا کی می‌دونست که تمرین ریاضی داریم؟

ابرا اومدن پایین. پایین پایین. تو ابرا راه می‌ری تا برسی به مدرسه. تیکه‌های کوچیک یخ می‌ریزن رو سر و صورتت. چه ناز، چه قشنگ. 

می‌رسی. حالا کی می‌دونست که می‌تونی هم عاشق ریاضی باشی و هم پنج بار یه سوال رو حل کنی و به نتیجه نرسی، چون هر بار به جای مع، عددا رو قرینه کردی. که می‌تونی هر بار چرت‌و‌پرت بنویس چون چشمات آلبالوگیلاس می‌چینن و منفیا رو مثبت می‌بینی، مثبتا رو منفی.

زنگ تفریح می‌ری بیرون و برف میاد. برف شدید و زیاد. همه با سر و صورت و لباسای سفید میان تو و می‌چسبن به شوفاژای تو راهرو. تو برف می‌دوئی و حواست هست که نخوری زمین و آینه تو راهرو می‌گه بینی‌ت قرمز شده. دلقک.

یک ساعت و نیم می‌مونی تو مدرسه به خاطر امتحان سه‌سواله‌ی دفاعی و دلت می‌خواد یه نفرو کتک بزنی، اما به جاش کتابتو می‌خونی و زبونتو گاز می‌گیری. 

برمی‌گردی خونه. برف قطع شده. حیف.

حسین چی گفته بود به عمو؟ به خاطر یه مسئله اجتماعی دیر رسیده بوده خونه. مسئله اجتماعی=مردم تو خیابون لاستیک آتیش زده بودن و غیره. فافا هم مجبور شده بود پیاده برگرده خونه، چون اتوبوسای واحد هم جزو ماشینایی بودن که اعتصاب کرده بودن و وسط خیابونای اصفهان ماشیناشونو خاموش کرده بودن و پیاده شده بودن. با خودت می‌گی خوب کردن. اخبار چی می‌گه؟ همه‌چی آرومه، ما چه‌قدر خوشحالیم. ترافیک به خاطر برف بوده، مردم که آب از سرشون نگذشته، مردم که به اینجاشون نرسیده. اینترنت هم قطعه که مبادا کسی خبردار بشه که مردم جلوی مجلس تظاهرات کردن.

یاد اون روزی می‌افتی که نتایج انتخابات اعلام شد. و دایی که چه‌جوری گوشه اتاق کز کرده بود و مامان‌جون که داشت حرص می‌خورد و وسواسی‌تر از همیشه این‌ور اون‌ور رو تمیز می‌کرد. و یاد خودت که از زن‌دایی پرسیدی چی شده؟ چرا ناراحتید؟ حالا کاریه که شده! و وقتی زن‌دایی گفت نگران آینده‌ایم، آینده‌ای که می‌خوایم توش بچه‌هامون رو بزرگ کنیم، چشماتو چرخوندی و با خودت گفتی حالا انگار چی شده. مگه چه اتفاقی ممکنه بیفته؟ و به نگرانی‌شون حق می‌دی. حق داشتن. 

اصلا بی‌خیال، تو رو چه به ت؟ اصلا تو حق رای داری که وقتی بابا می‌گه اگه همین‌جوری پیش بره من رای نمی‌دم، می‌گی منم همین‌طور؟ تا شیش سال دیگه کی مرده‌ست کی زنده‌؟ بی‌خیال که داری ایمانتو از دست می‌دی. ایمان به این که روزای خوب برای این کشور تو راهن. ایمان به این که می‌خوای بمونی و بسازی‌ش. ایمان به این‌که کشوری باقی مونده که تو بخوای یا بتونی بسازی‌ش. اصلا تو کی هستی؟

آره، برو بشین و بخون. بخون، اون‌قدر که دیگه نتونی. وانمود نکن که می‌تونی عطشت برای کلمات رو کنترل کنی. وانمود نکن که از دستت خارج نشده. دیگه دیر شده هرکی ندونه، خودت که می‌دونی به جای خون تو رگات کلمه جاریه. خودت که می‌دونی هرچی داری از کلمات داری و از کتابا. _آره خودتو دارم می‌گم. به خودت بگیر، با خودتم. _بخون. بنویس. نوشته‌های جدید، نه مثل اونایی که می‌نوشتی. اونا رو بخون تا یادت بیاد که کجا بودی و به کجا رسیدی. بخون همه اونایی که سر تا ته‌شون اشک و آه بود. اولشون گریه، وسطشون گریه، آخرشون گریه بود. همونایی که ته‌شون هر بار دست‌کم یک نفر می‌مرد.

اصلا بی‌خیالش. برو پی زندگی‌ت. انگار که زندگی‌ت چیزی به جز اینه. انگار که می‌خوای زندگی‌ت چیزی به جز این باشه. برو، برو. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فیلم و سریال سیگرام عنوان ندارد! سرای غزل شیمیایی نمونه پارسیان ماینر نمایندگی محصولات چوبی و دکوراتیو NB لوله پلی اتیلن Mandi درس پلاس فروشگاه