زنگ اول علوم‌فنون داشتیم. معلممون گفت امتحانا رو صحیح نکرده. بچه‌ها گیر دادن که خانم بدید حیدری صحیح کنه. معلممون گفت: "بذار برگه خودشو صحیح کنم ببینم چند می‌شه!" تابستون(یکی از بچه‌ها) گفت: "خانم این بیست می‌شه. می‌شینه سوالای فیزیک بچه‌های تجربی رو حل می‌کنه*، دیگه علوم‌فنون که چیزی نیست براش!" معلممون گفت: "واقعا؟" گفتم: "داره پیازداغشو زیاد می‌کنه خانم، از این خبرا هم نیست!" تابستون دوباره برگشته می‌گه: "چرا خانم، من بودم دیگه. سوال امتحانی‌شونو داشتن از این می‌پرسیدن ببینن درست حل کردن یا نه."

آخرش معلممون وقت نکرد، برگه‌مو داد دست خود تابستون. نشست به صحیح کردن تو زنگ تفریح، یهو دیدم صدای قهقهه شیطانی میاد. گفتم:" چی شده؟" گفت: "بیست نمی‌شی! یوهاهاهاها!" گفتم: "یعنی فکر کنم من نابود بشم تو خیلی خوشحال شی، نه؟" گفت: "معلومه!"

حالا بماند که اون چیزایی که فکر می‌کرد اشتباهه رو من درست نوشته بودم.

ولی خب، رسید به سوال آخر، یک و نیم نمره. بالاترین بارم امتحان. می‌دونستم غلط نوشتمش دیگه. دو تا بی‌دقتی هم داشتم، شد هفده و نیم. هفده و نیم! به تابستون گفتم: "الان خوشحالی؟ خوب شد الان؟ دلت خنک شد؟" گفت: "اوف، آره چه جورم. خدا رو شکر!" 

خیلی برام مسخره بود. من هرچی تست علوم‌فنون زدم بالای نود درصد در اومده، اون وقت یه امتحان پیزوری این‌جوری شد. مسئله اینجاست که من آدمِ حفظ کردن نیستم. بلد نیستم یه چیزی رو همین‌جوری حفظ کنم. باید بدونم چیه و یادش بگیرم. وقتی معلم به ما نگفته که چه‌طور باید لحن و ضرباهنگ شعر رو تشخیص بدیم و هروقت ازش خواستم گفته فقط حفظشون کنید، معلومه که نتیجه این می‌شه. برخلاف تصور اکثر آدما، به نظر من دروس انسانی اصلا حفظ کردنی نیستن. یاد گرفتنی‌ان. اقتصاد رو اگه یاد نگیری نمی‌تونی جواب بدی، هرچه‌قدر هم حفظ‌کردنت خوب باشه. جامعه‌شناسی همین‌طور، جغرافی همین‌طور، تاریخ همین‌طور.

همه اینا رو گفتم تا برسم به اینجا. 

من همه‌ش می‌گفتم نمره‌هام برام مهم نیستن، ناراحت نمی‌شم به خاطرشون. اما با دیدن هفده و نیم واقعا خونم به جوش اومد. اعصابم خرد شد و تمرکزم به‌هم ریخت. نزدیک بود امتحان اقتصادم رو به خاطرش گند بزنم. یهو به خودم اومدم و گفتم الان تو دقیقا چه مرگته؟ خب اتفاقیه که افتاده، به خودت بیا! یه امتحان ساده، وقتی که می‌دونی همه‌چیز رو بلدی کوچک‌ترین اهمیتی نداره.

واقعا حالم خوب شد. حواسم اومد سرجاش. خدا رو شکر!

گرچه بازم هرچی فکر کردم اسم سپرده پس‌انداز رو یادم نیومد. با خودم گفتم وقتی سپرده دیداری و غیردیداریه، لابد اینم می‌شه مدت‌دار و غیرمدت‌دار دیگه. :/ واضحه که نبود. حالا می‌بینی الان این‌قدر با اعتماد به‌نفس دارم می‌گم که خوب دادم، و هفته دیگه نتیجه میاد و می‌بینم شدم پونزده. دیگه هیچی منو متعجب نمی‌کنه واقعا.

*جریان این سوال که تابستون مدام می‌زندش تو سر من، یه فرمول ساده ریاضیه! من از فیزیک چی می‌دونم آخه؟ جواب اون سوالی که هانی‌لمون از من پرسید یه فرمول بود و من فقط عددا رو جای‌گذاری کردم و جواب رو به دست آوردم، همین!

اون روز هم تابستون داشت همین قضیه رو برای چند نفر دیگه تعریف می‌کرد، اومدم براشون توضیح بدم، دختره برگشته می‌گه: "حنات دیگه برای ما رنگی نداره حیدری!" 

دیدم این‌جوریه، گفتم: "اصلا به کوری چشم حسود، دیشب هم نشستم سوالای هندسه بچه‌های ریاضی رو حل کردم!" 

والا. صداقت و فروتنی با اینا جواب نمی‌ده، فقط باید بهشون فخر فروخت.

+امروز اومدن ثبت‌نام کردن برای راهیان نور. گفتن سقف تعداد چهل نفره و اگه بیشتر باشه قرعه‌کشی می‌کنیم. دعا کنید، معمولا تو قرعه‌کشی و این‌جور چیزا شانس ندارم. همه‌ش دارم دعا می‌کنم کاش از روی نمره و موارد انضباطی تصمیم بگیرن. اون‌جوری احتمال رفتنم خیلی خیلی بیشتره.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمایندگی هانا HANNA و نمایندگی فروش محصولات هانا HANNA در ایران - آریان تجهیز املاک توقف خرید فروش رهن اجاره شیک بنر خريد اينترنتي کالا ~طلبه آینده~ وبلاگ داستان پایان آموزش و پرورش شهرستان خرمشهر کاشی و سرامیک نیاوران