یه معلم زبان داشتم، یه بار برگشت گفت: مردا تا قبل چهل سالگی بچه‌ن. بعدش تااازه یه ذره بزرگ می‌شن، تازه می‌تونن مثل یه پدر رفتار کنن.
حالا بی‌خیال اینکه حرفش خیلی جنسیت‌زده‌ست و اصلا این خاله‌زنک‌بازیا دیگه چیه؟ ولی درمورد بابای من که صدق می‌کنه. :/
دیشب دعوامون شده همین‌جور شوخی‌شوخی، برداشته منو ناک‌اوت کرده، بعد می‌گه سولویگ جان بیا سفره رو بنداز. رفتم دستمو نشونش می‌دم، می‌گم بابا داره خون میاد انگشتم! می‌گه آخی، چی شده؟ می‌گم بابا! خودت الان این‌طوری‌ش کردی! بوسش می‌کنه می‌گه خوب می‌شه، اینکه چیزی نیست! 
اون دفعه برام زیرپایی گرفته، پریدم از رو پاش می‌گم بابا جان، عزیزم، چند سالته آخه خاله؟ می‌خنده فقط.
کلا مدلشه. دیگه شدم فولاد آب‌دیده. داری تو خونه راه می‌ری برای خودت، یهو پرت می‌شه رو زمین می‌بینی یه نفر وایساده اون عقب داره هرهر می‌خنده. 
تازه یه عادتی هم داره که هروقت من سر سفره برای خودم آبی، دوغی، دلستری، چیزی بریزم، همه رو تا ته می‌خوره و من دوباره باید لیوانو پر کنم. اصلا عادت شده برای منم، وقتی چیزی رو می‌ریزم همین‌طوری ظرفش رو می‌گیرم دستم که دوباره لیوان رو پر کنم. 
+اینم شد از اون پستای خب که چی. احتمالا پاکش کنم، شاید.
+از تعطیلی استفاده بهینه کردم. All the missing girls رو تموم کردم، کیک هویج هم پختم. اصلا هم مزه هویج نمی‌ده! خدا رو شکر ولی، همه‌ش می‌ترسیدم مزه‌ش بشه یه چیزی مثل آب‌هویج، نتونم بخورمش. جای شما هم خالی. 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دوربين تحت شبکه کافه کریمر شرکت فنی مهندسی هوشمند سازان الیکو مجله سايه روشن closed املاک توقف خرید فروش رهن اجاره وبلاگ چسبی حفاظ ویلا ضامن دادگاه ودادسرا Rick