من قبل از این‌که سولویگ باشم، یه چیزی بودم بین رامونا و آن شرلی. همون‌قدر پرحرف، خیال‌باف، شیطون. هنوز هم تا حدی هستما، اما اون موقع مطلق بود. توی آخرین کتاب، رامونا ده سالشه. منم یکی دو سال بیشتر دووم آوردم و بعدش دیگه رامونا نبودم. =)

یادمه می‌نشستیم با عمه قالی می‌بافتیم. همه بچه‌ها دو دقیقه می‌نشستن و می‌رفتن، ولی من می‌موندم. بعد یه‌سره حرف می‌زدم، بدون وقفه. عمه هم همه‌ رو گوش می‌داد. یه بار بهش گفتم: "عمه، من خیلی حرف می‌زنم؟" خندید. گفت: "چه‌طور؟" گفتم: "آخه همه بهم می‌گن که تو خیلییی حرف می‌زنی. خسته می‌شن، می‌گن برو اون‌ور حوصله‌تو ندارم. شما خیلی خوبی، گوش می‌دی بهم. خسته نمی‌شی؟ اذیت نمی‌شی؟" عمه گفت: "نه، نمی‌شم. منم بچه بودم مثل تو بودم. داشتی چی می‌گفتی.؟ آهان. "

چه‌قدر من این بشر رو دوست دارم. 

+رفتم دندون‌پزشکی. یه دکتر درست و حسابی! خدا رو صدهزار مرتبه شکر، گفت نیاز به جراحی نداره اون دندونه. گفت هیچ مشکلی هم پیش نمیاد، بذار در بیاد. بعدش برای اطمینان پیش یه جراح متخصص هم رفتیم که اونم همون حرفا رو زد.

اون‌وقت اون دختره‌ی احمق می‌خواست همین جوری بِکِشَدِش! دکتره امروز گفت ممکنه به دندونای دیگه وصل باشه و اگه بکشی‌ش به اونا آسیب بزنه.

+نمی‌دونم چه‌طور بعضیا فضای بیمارستان رو برای زندگی و شغل هرروزه‌شون انتخاب می‌کنن. اونایی که اهداف انسان‌دوستانه دارن که هیچ، ولی اگه فقط بحث پول باشه. نمی‌دونم، فضای مزخرفیه.

+فقط سوتی رو حال کنید.

+اصلا هم مهم نیست که به‌علاوه‌ها هیچ ربطی به خود پست ندارن. :/


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اهنگ جدید *وبلاگ اختصاصی دبیرستان نمونه ترابی مقدم* چاپ پیکسل / چاپ روی اجسام فردایی دیگر باشگاه ساداتی ها Patti دانلود فیلم با لینک مستقیم sales solutions مرجع به روز و تخصصی معماری سفیداب روشور صادراتی حلما