می‌دونی، جدیدا این‌طوری شدم که می‌تونم زیبایی ظاهر رو تو آدمای دیگه ببینم. هنوز هم نمی‌تونم تشخیص بدم که کی لاغر یا چاق یا بلند شده، اما مثلا یهو نگاه می‌کنم و به خودم می‌گم: "فلانی چه موهای قشنگی داره!" می‌بینم و سعی می‌کنم بهشون بگم، و از همه مهم‌تر می‌دونی چیه؟ دیگه حسودی‌م نمی‌شه. واقعا حسرت نمی‌خورم که چرا من بینی‌م مثل فلانی نیست و موهام مثل اون یکی، چرا چشمام رنگی نیست، چرا کک‌ومک ندارم. تونستم ظاهرم رو تا حد خیلی زیادی بپذیرم. هنوزم گاهی از دست جوشای صورتم دیوانه می‌شم، یا به این فکر می‌کنم که چی می‌شد قدم پنج سانت بلندتر بود، اما دیگه دغدغه نیستن.

شاید ارتباطشون مسخره به نظر بیاد، اما دارم درمورد گذشته هم تا حدی به این حالت می‌رسم. داشتم آهنگای descendants رو دوباره می‌دیدم که یاد سال هشتم افتادم. می‌دونی، اگر معلمای دیوانه‌ش رو بذاری کنار، سال هشتم واقعا یکی از بهترین سالای تحصیل من بود، واقعا عالی بود. اون روزای توی سرویس که چادر یکی از بچه‌ها رو می‌کشیدیم رو سرمون تا نور نخوره تو صفحه تبلت و فیلم ببینیم و بعد اون‌قدر فضا بسته بود که نفس کم می‌آوردیم و هر چند دقیقه یک بار سرمون رو می‌آوردیم بیرون تا نفس بکشیم. اون روزایی که زهرا ام‌پی‌تری پلیر میاورد و آهنگ گوش می‌دادیم، با صدای جاری و محدثه تو پس‌زمینه:

_پس این رد ولوت بود؟

_نه، این بلک‌پینکه. 

_وایسا خودم می‌گم، نگو. جی‌هوپ!

_نه، تهیونگ. 

_اه، من یاد نمی‌گیرم آخرش. 

توی مدرسه که دیگه واقعا یه چیز دیگه بود. اون روزایی که حقیقت بازی می‌کردیم، همه اون گریه‌ها و خنده‌ها. اون روز که نشسته بودیم تو حیاط و یهو لوله آب توی ساختمون انگار ترکید یا همچین چیزی که آب با فشار از لوله پاشید تو حیاط و من و کوردیلیا جیغ کشیدیم، چون تو نگاه اول واقعا به نظر می‌اومد که یه گله بزرگ موش دارن از تو لوله می‌دوئن بیرون. و بعد همه حیاط پر از آب شد و من روی صندلی وایساده بودم و نمی‌تونستم برم پایین، چون عمق آب به بیست سانت رسیده بود. 

خب می‌دونی، دارم یاد می‌گیرم که از قشنگی‌شون لذت ببرم بدون این‌که قلبم تیر بکشه. یه کم ناراحت می‌شم هنوز، اما دارم پیشرفت می‌کنم. گرچه درمورد خاطرات اخیرم. خیر، هیچ‌گونه پیشرفتی حاصل نشده، اما درمورد اون قدیمی‌ترها یه کم چرا. 

و اون فیلم لعنتی، با این‌که بسیار مسخره‌ست و یکی از گیلتی‌ترین پلژرهام حساب می‌شه، خیلی حالت نوستالژیک داره. خیلی شدید و وحشتناک. اون‌طور که خاطره‌ها با سرعت از جلوی چشمم رد می‌شن. ترسناکه. جالبه، ولی ترسناکه.

+پنج‌شنبه کوردیلیا رو دیدم. کادوی تولدم رو داد بهم، از اون موقع هم‌دیگه رو ندیده بودیم. نسخه زبان اصلی the fault in our stars رو گرفته بود. نمی‌خواستم، اما نشستم خوندمش. جمعه شروعش کردم و دیروز تموم شد. نمی‌دونم کی می‌شینه یه کتاب رو دو بار از روی نسخه‌های مختلف ترجمه بخونه و فیلمش رو هم ببینه و بعد نسخه زبان اصلی‌ش رو هم هورت بکشه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کاشی کاران طراحی وب سایت صبا رایانه saderf Gogle 2 دانلود فيلم هاي برتر خدمات طراحی و چاپ (مهرسام چاپ) خبرستان سايت رسمي truman