اون روز به خانوم الف گفتم که جمعه ولنتاینه.

یه آهی کشید و گفت: "هعیی، یکی هم نیست یه شاخه خرس برای ما بخره."

کلی خندیدم. گفتم: "یه شاخه خرس دیگه چه صیغه‌ایه؟"

خودشم خندید: "بابا می‌خواستم بگم یه شاخه گل، دیدم خرس باحال‌تره، این‌جوری شد!"

دوشنبه یکی از بچه‌ها گفت: "برنامه‌ت برای ولنتاین چیه سولویگ؟" گفتم: "یه مجلس عزا داریم به یاری خدا، از ساعت چهار تا شیش. درمورد مکانش بعدا تصمیم می‌گیریم." (شوخی کردم. معلومه دیگه؟) 

قبل از خداحافظی به خانوم الف گفتم: "ولنتاینت مبارک، برا خودت کادو بخر. یه روزی هم خودت یه باغ خرس می‌خری ایشالا."

+برای زن‌دایی که تعریف کردم، گفت: "من خودم برات یه شاخه خرس می‌خرم. نمی‌خواد بری دنبال یکی دیگه!"

اینم معلومه که هیچی نگرفت دیگه؟ :/


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

َAdsSpoT اخبار دریاچه چیتگر خاطرات من Ricardo برشی از یک زندگی دیدارِ عاشقانه سیم بکسل جنرال قرآن پژوه Aaron